خیال بوسه ےِ شب تو نقشی به یادماندنی می زند بر ڪتیبه ے دلـ.ـم و جوانه ے عشقت را درونِ باغِ دلـ.ـم می رویاند مرا در آغوشت بڪش و با بوسه هاے آبدارت پذیرایی ڪن بڪَذار چشـمانم رو به شب نڪَاهت ڪَشوده شود و مـ.ـن لبریز شوم از عشـ.ـق امشب میخوانمت هم آوا با تمامی شب بیداران عشق شاید نجوایم را بشنوے سر برڪَردانی و نڪَاهی افڪنی به خرابههاے باقیمانده از یورشت دنیا هم بیاید بگوید شب است قبول نمیکنم جهنم است لحظه هایی که تُ را ندارم خواب فقط آن لحظهایست که تو چَشمانت را میبندی و من بر سر پنجرهی چشمانت به تماشای چشمک ستارههای عشق مینشینم و به شب نشینیِ صورت ماهَت می روم ﻫﻮﺱڪِﺮﺩﻡ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﯿﺞ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ تـꨄـو ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺴﺖ ﺷﻮﯼ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮﮔﯿﺠﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ ڪِه ﭼﺮﺍ که من ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻫﺴﺘم هر شب به جای خواب نشینم به خلوتی در دل کتـاب یاد تـو را مشق میکنم ???? مـن از قبیلہیشــعرم تــو از تــبار سـخن منعاشـقانہیباران تــو عاشـقانہی من پریـدهمـرغخیـالم بہ سمت خانہی تو نشسته مرغڪ عشقت در آشیانہی من ????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|